کد مطلب:225289 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

بیان حکایت کردن مأمون از علم و کرامت امام رضا و اندوه مأمون
در بحارالانوار و مدینة المعاجیز و بعضی كتب اخبار از محمد بن عبدالله بن حسن افطس مروی است كه گفت روزی نزد مأمون بودم و به خوردن باده ی ناب مشغول بودیم و به روایتی عبدالله بن محمد هاشمی گفت روزی به مجلس مأمون درآمدم پس مرا بنشاند و هر كس در مجلس او حضور داشت اجازه ی بیرون شدن داد و به روایت اول چون شراب در دماغها اثر كرد ندمای خود را فرمود تا بیرون شدند و پس از صرف طعام و خلو مجلس و خوشی حال و تازگی روح و دماغ فرمان كرد تا پرده بیاویختند و كنیزكان نوازنده سرودند از پس پرده به نواختن و سرودن پرداختند آنگاه با یكی از جواری گفت تو را به خدا سوگند می دهم كه مرثیه ی آن كس را كه در طوس خفته است برای ما برخوانی و او بخواند:



سقیا لطوس و من اضحی بها قطنا

من عترة المصطفی ابقی لنا حزنا



خداوند به باران رحمت و ابر عنایت طوس و قبر آن كس را كه از عترت مصطفی و فرزند رسول خدا و علی مرتضی و مرقد منورش در آنجاست سیراب گرداند كه برای ما غم و اندهانی تا پایان جهان برجای گذاشت.



اعنی ابا حسن المأمون ان له

حقا علی كل من اضحی بها شجنا



در این شعر باز می نماید كه مقصود از عترت مصطفی ابی الحسن رضا صلی الله علیهم است كه بر تمام سكان طوس بلكه ساكنان زمین و قاطنان چرخ آبنوس واجب است كه بر وفات آن حضرت بگریند و به زاری و بی قراری و شجن بگذرانند.

راوی می گوید مأمون چندان بگریست تا مرا به گریستن افكند پس از آن گفت وای بر تو آیا ملامت می كنند اهلبیت تو و اهلبیت من كه علی بن موسی الرضا علیهماالسلام را ولایت عهد خلافت دادم و او را منصوب ساختم سوگند با خدای اگر تاكنون زنده بودی یك باره از كار خلافت دست برمی داشتم و ازین مشغله بیرون



[ صفحه 211]



می شدم و این شغل خطیر را به حضرتش تقدیم می كردم و او را بر جای خود می نشاندم چیزی كه مانع این امر شد همان بود كه آن حضرت در رحلت ازین سرای شتاب كرد و به حضرت پروردگار پیوست خداوند لعنت كند عبیدالله و حمزة پسران حسن را كه ایشان آن حضرت را شهید كردند.

پس از آن با من گفت ای محمد بن عبدالله سوگند با خدای از بهر تو حكایتی عجیب نمایم كه از آن شگفتی بگیری و تو این را پوشیده بدار همانا یكی روز به حضرتش مشرف شدم و عرض كردم فدایت شوم و به قولی چون مأمون آن كلام را بگذاشت گفتم ای امیرالمؤمنین این داستان چیست؟ گفت چون زاهریة حامله شد به حضرتش تشرف یافتم و عرض كردم فدایت گردم شنیده ام كه پدران بزرگوار تو موسی بن جعفر و جعفر بن محمد و محمد بن علی بن الحسین و علی بن الحسین و حسین بن علی علیهم السلام دارای علم ما كان و ما یكون و آنچه تا قیامت خواهد شد بوده اند و تو وصی ایشان و وارث ایشان و دارای علم ایشان هستی و اینك مرا به حضرت تو حاجتی است فرمود بیار تا چیست عرض كردم این زاهریة جاریه من است كه بر همه زنهای من بیشی دارد و هیچ یك را مقام و منزلت او نیست و مكرر حامله شده است و بجمله را سقط كرده است و اینك نیز حامل است چیزی به من بیاموز كه او را به آن معالجه كنیم و به سلامت وضع حمل نماید آنگاه بقیه ی داستان را كه به آن اشارت شده است مذكور می دارد.

و نیز در ثاقب المناقب به روایت مدینة المعاجیز از عبدالله بن محمد هاشمی عباسی به این حدیث به اندك تفاوتی اشارت می رود و مأمون می گوید از آن پس به خدمتش درآمدم و موضع سجودش را ببوسیدم و عرض كردم ای سید من توئی داعی مطاع و منم از جمله رعایای تو پس انگشتری خلافت را از انگشت درآوردم و به انگشت مباركش كردم و عرض كردم مرا به امر خود مأمور بدار تا اطاعت فرمان كنم سوگند با خدای اگر قبول می فرمود البته خلافت را تقدیم می نمودم لكن خدای تعالی حمزه و محمد پسران جعفر را بكشد كه ایشان او را بكشتند سوگند با خدای نه من او را



[ صفحه 212]



كشتم و نه به این امر حكم دادم و نه به دسایسی در این كار پرداختم بلكه فرمان كردم این دو تن قاتل او را به طور پوشیده به قتل رسانیدند. آنگاه مأمون بگریست و مرا بگریانید.

و دیگر در مناقب ابن شهرآشوب و كتب اخبار مروی است كه محمد بن عبدالله بن افطس گفت به خدمت مأمون درآمدم مرا به خود نزدیك نشاند و ترجیب و ترحیب بنمود پس از آن گفت خداوند رضا را رحمت كند كه تا چند علم و دانش داشت همانا مرا به امری عجیب خبر داد چه شبی كه مردمان از آن پیش با حضرتش بیعت كرده بودند در حضرتش عرض كردم فدایت شوم صلاح كار تو را چنان می بینم كه تو به عراق یعنی به بغداد و مركز خلافت شوی و من در خراسان خلیفه تو باشم آن حضرت تبسمی كرد و فرمود «لا لعمری و لكنه من دون خراسان قد جائت ان لنا هاهنا مسكنا و لست بنازح حتی یأتینی الموت و منها المحشر لا محالة» سوگند به جان خودم نه چنان است كه تو گمان می كنی بلكه بیرون از خراسان یا فرود خراسان است و ازین عبارت چنان می رسد كه مأمون در خراسان نخواهد ماند و به بغداد می رود یا آن حضرت از زمین خراسان بیرون نخواهد شد بالجمله فرمود خبر رسیده است كه ما را در خراسان مسكنی است و از آنجا دوری نخواهم گرفت تا مرا مرگ درسپارد و محشر نیز از آنجا است یعنی در همان خاك دفن خواهم شد و از همان خاك برانگیخته می شوم و ناچار جز این نمی شود و دفن و حشر من در آنجا است عرض كردم فدایت شوم این علم تو به این امر از كجا است فرمود «علمی به مكانی كعلمی بمكانك» علم من به مكان خودم مانند علم من به مكان و منزل تو است عرض كردم اصلحك الله مكان من در كجا است فرمود: «لقد بعدت الشقة بینی و بینك اموت بالمشرق و تموت بالمغرب» همانا فاصله در میان قبر من و تو بسیار است من در مشرق می میرم و تو در مغرب خواهی مرد مأمون می گوید چندان كه توانستم جهد و كوشش كردم و آن حضرت را به خلافت تطمیع نمودم به هیچ وجه پذیرفته نشد و ابا و امتناع نمود.



[ صفحه 213]



معلوم باد ابن بابویه در پایان حكایت زاهریة جاریه ی مأمون می فرماید امام رضا علیه السلام این مطلب را از آن جا دانست كه از پدران بزرگوارش از رسول خدای صلی الله علیه و آله بدو رسیده بود و آن حضرت از آن دانسته بود كه جبرئیل احادیث خلفاء و اولاد ایشان را از بنی امیه و اولاد عباس و حوادثی را كه در ایام ایشان روی می دهد و آنچه بر دست ایشان جاری می شود بر آن حضرت نازل می ساخت «و لا قوة الا بالله» شاید ابن بابویه علیه الرحمة به ملاحظاتی كه خود می دانسته این گونه بیان كرده است با این كه خود آن مرحوم در باب علوم و معالی ائمة و ارواح و انوار شریفه ایشان آن گونه اخبار و احادیث بیان كرده و استدلالات فرموده بلكه درباره ی خواص اصحاب ایشان اثبات علوم انبیاء و اولیاء و مدارج ایشان را نموده است و این معنی بدیهی است كه تمام علوم ما كان و ما یكون و ماهو كائن در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله است و آن حضرت به علی علیه السلام بیاموخت و از آن حضرت به ائمه ی اطهار رسیده و فاطمه زهرا سلام الله علیها بهره یاب بود و ایشان به جمله اشباح نور و انوار ساطعه واحده هستند و اگر جز این بودی چگونه توانستند حامل علوم رسول خدا و علی مرتضی گردند مگر هر روحی و قلبی و هر مغزی آن استعداد را دارد كه حافظ صد هزاران هزار كرورها یك ازین علوم باشد مگر می توان این علوم را در تحت میزان درآورد در هر آنی تمام مخلوقات و موجودات را حاجتی و عرض مطلبی و اكتساب معرفتی و كسب علمی و اظهار دردی و چاره ی بلیتی و جهان را حادثه ای و اتفاقی نو باشد كه امام علیه السلام به آن دانا و به علاجش توانا و به تدبیر و چاره اش عالم و به تمام مسائل و احكام دینیه و شرعیه و اخرویه و معارف الهیه و بواطن اشقیا و سعداء و انجام حال و امر ایشان و به تمام مهام انام و حاجات مار و مور و موالید و متوفیات و مقدار عمر و چگونگی امر و عواقب امور جمهور و نزدیك و دور در تمام عوالم و معالم و عرش و فرش و ملكوت و جبروت و لاهوت و ناسوت و بهشت و دوزخ و اهل آن و این كه عبارت از كل فی كتاب مبین یعنی امام مبین آگاه است در هر آنی هر چه پرسند جواب دهد و بر ظاهر و باطن بصیر باشد هر چه بخواهیم تصور و حساب این مسائل را نمائیم نتوانیم



[ صفحه 214]



اگر مجتهدی پنجاه سال در كب فقهیه نظر كند و دائما به تدریس و تعلیم و در احكام شرعیة حاكم و قاضی و مفتی باشد معذلك چون استفتائی از او نمایند جواب را بروز دیگر افكند و دیگر باره به كتب رجوع نماید و جواب بنویسد و آن استعداد و قوه در وی نباشد كه حاضر و آماده داشته باشد آیا هرگز از حضرات ائمه ی هدی صلوات الله علیهم مسئله ای سؤال كرده اند كه در جواب آن درنگی فرموده باشند بلكه در یك روز بسیاری مسائل مختلفه به عرض رسانیده اند و فی الفور جواب یافته اند یا در مقام مناظرات و احتجاجات فوریه هرگز محتاج به رجوع به كتاب یا طلبیدن مهلت شده اند؟ صفحات آفرینش از ینابیع علوم و انوار فضایل و كرامات و معجزات و علم به مغیبات ایشان نورانی و مملو است و حفظ و ضبط و حمل این علوم و معارف و استعداد ضبط آن از تمام معجزات و آیات عجیبه كاینات اعجب و اغرب است. و جز خداوند تعالی میزان و معیار و شمارش را نداند.در كتب اخبار و معاجیز مسطور است كه یاسر خادم گفت علی بن موسی الرضا سلام الله علیه فرمود «لا تشد الرحال الی شی ء من القبور الا الی قبورنا الا و انی مقتول بالسم و مدفون فی موضع غربة فمن شد رحله الی زیارتی استجیب دعاؤه و غفر له ذنوبه» بار سفر زیارت مراقد را به هیچ مقبره ای جز به جانب قبور ما استوار نسازید همانا من به زهر شهید می شود و در موضع غربتی مدفون می گردم پس هر كس به زیارت من سفر كند دعای او در پیشگاه پروردگار مستجاب و گناهانش آمرزیده شود.

و ازین اخبار مكشوف آید كه البته آن حضرت را زهر داده اند و شهید ساخته اند چنان كه در خبر سابق خود مأمون از دو تن قاتل آن حضرت و به قصاص رسانیدن ایشان را مذكور داشت و معلوم است كه به زهر شهید ساخته اند چه به نحو دیگر شهید ننموده بودند و چندان وجوبی ندارد كه مأمون را قاتل دانست.

ابن كثیر شامی گوید مأمون در آغاز كار دو امر بزرگ ظاهر ساخت یكی تفویض ولایت عهد را به امام رضا علیه السلام و دیگر قول به خلق قرآن را و او را شیعی می نویسد



[ صفحه 215]



چنان كه در مجالس المؤمنین نیز او را شیعه شمرده است و در استماع قصیده ی دعبل نیز عمامه بر زمین افكند و زاری نمود. در میان خلفای بنی امیه مثل معاویة بن یزید ابن معاویة با این كه مانند یزید پلید عنید شدید پدری داشت چشم از خلافت بپوشید ودخیل در آن امر نشد و گفت صاحب این حق و مقام امام زین العابدین علیه السلام است و افعال و اعمال عمر بن عبدالعزیز با سایر خلفا مباینت تامه دارد و در احوال پاره ای خلفای بنی عباس و نشیع ایشان شرح داده اند لزومی ندارد كه اگر تنی از ایشان كه دارای علم و كیاستی و اطلاع و بصیرتی شده باشد امتیاز حق از باطل و نور از ظلمت و شقاوت از سعادت را بدهد و به حال صلاح اندر بیاید حتما بایستی او را از زمره ی شیعه خارج كرد و اسباب مزید قوت تشیع نگردانید و حال این كه بدیهی است اگر این مردم دارای علوم فاخره باشند تشیع را می پذیرند و مرجوح را بر راجح اختیار نمی نمایند مگر این كه حب دنیا و ریاست آن مانع اظهار و حرص آن مانع از تقدیم به اهلش بشود چنان كه در حكایات هارون مسطور شد كه خود تصدیق می نمود و الملك عقیم می گفت و مأمون گفت تشیع را از پدرم هارون آموختم و نیز از حكایات متفرقه چنان معلوم می شود كه حضرت امام رضا علیه السلام را دو نوبت یا بیشتر زهر داده اند گاهی در انگور گاهی در انار گاهی در طعام مسموم نموده اند زیرا كه با مقام ولایت عهد و بیم از شورش خلق نمی توانسته اند یك دفعه آن حضرت را شهید نمایند و ازین است كه می نویسد زهری لطیف بوده است و الله اعلم.